کام دل
.
.
چشمش همچون یار مستم
مهرش آمد چون به دستم
ناز عشقش می کشیدم
تا که دادم دل ز دستم
حال و وصفش بر زبانم
قصه اش سودای جانم
راز عشقش من ندانم
هر که داند یار آنم
او شبانم من روانم
تا که هستم می پرستم
آن شراب و نقش جانم
عطر و روحبخش جامم
کامم از دل بر نیاید
تا نگردد او به کامم
.
.